جدول جو
جدول جو

معنی مرق کان - جستجوی لغت در جدول جو

مرق کان(مُ)
مرکان، دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15هزارگزی راه عمومی در منطقۀکوهستانی و سردسیری، با 381 تن سکنه. آب آن از سه رشته قنات و محصولش غلات آبی و دیمی و انواع میوه جات وشغل مردمش زراعت، و گله داری و جاجیم بافی می باشد. معدن نمک سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معرق کار
تصویر معرق کار
کسی که معرق می سازد، آنکه کاشی های معرق را در ساختمان ها نصب می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَقْ قِ)
تثنیۀ مرقش در حالت رفعی. رجوع به مرقش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مرد گول و احمق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رقیع
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تثنیۀ مرقی. رجوع به مرقی شود.
- مرقیاالانف، دو طرف بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُزَ حَ فَ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، در 23/5 هزارگزی شمال غربی کلاکلی کنار راه سیمکان به میمند در دامنۀ گرمسیر واقع و دارای 298 تن سکنه است. آبش از رود خانه سیمکان و محصولش غلات و برنج و شغل مردمش زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاهوست که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
یا مرغ سانان، جمع مرغ سان. راسته ای از پستانداران پست که جزو دسته بی جفتان میباشند و چون مانند پرندگان تخم گذارند بر خلاف دیگر پستانداران که برای تغذیه جنین در رحم احتیاج به عضوی بنام جفت دارند فاقد جفت میباشند. حرارت بدن مرغ سانان از پستانداران دیگر کمتر (بین 25 تا 28 درجه) است و بعلاوه مانند پرندگان دارای منقار هستند و نیز مجرای ادراری و تناسلی در قسمت انتهایی راست روده که بنام بالوعه یا کلوآک نامیده میشود باز میگردد و همچنین مانند خزندگان و پرندگان تخم گذارند و پس از تخم گذاری مانند مرغ بر روی تخمها میخوابند تا نوزاد از تخم خارج شود. نوزاد پس از خروج از تخم از غده های شیری مادر تغذیه میکند. مهمترین نمونه ای که امروزه از مرغ سانان مشاهده میشود دو جنس اردک پور و اکیدنه است که در جزایر استرالیا میزیند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
الکتریسین، برقی، تعمیرکار برق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
الأعمال الكهربائيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Electrician
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
électricien
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جایگاه مخصوص بره ی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
tukang listrik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
electricista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
электрик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Elektriker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
електрик
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elektryk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
电工
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
eletricista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elettricista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elektricien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
बिजलीवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
برقی کارکن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
বৈদ্যুতিন প্রকৌশলী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
mtaalamu wa umeme
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elektrikçi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
전기 기사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
電気技師
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
ช่างไฟฟ้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
חשמלאי
دیکشنری فارسی به عبری